بخش «خودکشی»
کد خبر: 2578
گزارش میدانی بیان فردا از مراجعه‌کنندگان خودکشی در یک بیمارستان

بخش «خودکشی»

ساعت حوالی ۱۲ شب است و تنها دقایقی مانده تا عدد تقویم به ۱۹ شهریور ماه یعنی روز جهانی پیشگیری از خودکشی برسد. روزی که هیچ یک از افرادی که بخش قابل توجهی‌شان نیز به دلیل خودکشی خود یا نزدیکانشان پایشان به آنجا بازشده بود، از ثبت آن در تقویم جهانی بی‌خبر بودند.

بیان فردا - گروه تن و جان - پارمیس طهماسب‌زاده | اینجا صحنه اجرای خودکشی‌های نمایشی و گاهی اجرای پرفورمنس‌هایی با محتوایی خطرناک است که بازیگرانش از نوجوان تا میانسال را در برمی‌گیرد. اینجا اورژانس مسمومیت یکی از بیمارستان‌های مشهور تهران است که نامش با مسمومیت و البته خودکشی گره خورده است.

ساعت حوالی ۱۲ شب است و تنها دقایقی مانده تا عدد تقویم به ۱۹ شهریور ماه یعنی روز جهانی پیشگیری از خودکشی برسد. روزی که هیچ یک از افرادی که بخش قابل توجهی‌شان نیز به دلیل خودکشی خود یا نزدیکانشان پایشان به آنجا بازشده بود، از ثبت آن در تقویم جهانی بی‌خبر بودند.

بعضی از مراجعه‌کنندگان را آمبولانس‌های اورژانس و برخی را دیگر را هم خانواده‌هایشان به سالن تقریبا ۷۰ متری اورژانس بیمارستان با دیوارهای طوسی و تخت‌هایی با تشک سرمه‌ای رسانده‌اند. آنجا که هر از چندگاهی صدای عوق زدن و قدم‌هایی که به سرعت به سمت تختی روانه می‌شود به گوش می‌رسد. در نگاه اول همه به دلیل مسمومیت به آنجا آمده‌اند، مسمومیتی که البته برای برخی‌ خودخواسته بوده و برخی دیگر بدون آنکه بخواهند دچارش شده‌اند. خوردن قرص و دارو، غذای مسموم، ترکیبات شیمیایی و ... از جمله این دلایل است.

در میان آنها که قصدشان خودکشی بوده، عمده آسیب‌دیدگی‌ها چندان جدی نیست، اقدامی که میان برخی کادر درمان، با پسوند «نمایشی» خطاب می‌شود تا هم خیال اطرافیان آن فرد و هم باقی کادر درمان راحت شود که مسمومیت چندان هم جدی نیست. در این میان اما چند نفری هم به طور جدی قصد خودکشی داشته‌اند که البته تعدادشان نسبت به آن‌هایی که در امواج این نمایش تلخ دست و پا می زدند بسیار اندک است.

اینجا و در بدو ورود همه هراسانند، از همراهان تا کسانی که به انواع مختلف قصد داشتند خودکشی کنند، همه دردی مشترک دارند و آن هم هراس از مرگ است، حتی در چشمان آنکه خودش قصد خودکشی داشته هم می‌توان هراس از مرگ را دید. اینجا معمولا پای قصه جنگی بین مرگ و زندگی در میان  است که عمدتا برای زنده ماندن و معدود نفراتی هم برای مردن در تلاشند، تا شاید به قول خودشان راحت شوند. با این حال آن‌ها که در این جنگ نابرابر طرفدار زندگی‌اند، مدعی‌اند که نمی‌دانند آن‌ها که خودکشی می‌کنند قصدشان چه بوده است؟

تقریبا بر روی نیمی از تخت‌های اورژانس بیمارستان بیمارانی دراز کشیدند که قرص و دارو‌های مختلف منجر به مسمومیتشان شده است. آنهایی که قرص خوردند که یا به خواب بروند و دیگر بیدار نشوند، یا با خوابی کوتاه توجهی را جلب خود و خواسته‌شان کنند. همگی یک نام دارند، «کیس خودکشی». بیشتر آن شب را زنان شامل می‌شود، پرستار شیفت این را تایید می‌کند و می‌گوید: «همه جور آدمی اینجا میارن، اما من بیشتر زن‌ها رو دیدم. البته من نمیدونم مردها بیشتر خودکشی می‌کنن یا زنها، اما چند وقت پیش خونده بودم که زن‌ها بیشتر از مردها سراغ دارو و سم و ... می‌رن تا خودکشی کنند و مردها هم روش‌های دیگه‌ای دارن. اینجام چون اورژانس مسمومیته، خب بیشتر زن‌ها میان اینجا تا مردها.»

روی یکی از تخت‌ها زنی ۳۶ ساله خوابیده است. دوستش  که همسایه‌اش هم هست به همراه همسر این زن او را به بیمارستان آورده‌اند. همراهانش نگرانند، زن همسایه نفس‌نفس‌ زنان حرف می‌زند، زیر چشمانش گود افتاده و با نگرانی به شوهر دوستش نگاه می‌کند که بر بالین او ایستاده است. نشسته تا ببیند چه می‌شود. می‌گوید بی‌قرار است و نمی‌داند این چه بلایی است که به سرشان آمده؛ «این اولین بار نیست که زن قصد داشته جان خودش را بگیرد و برای این کار شربت {...} خورده است». مکث می‌کند و ادامه می‌دهد:‌ «هنوز پنج ماه هم از خودکشی مادر و برادرش نگذشته که حالا او هم قصد کرده جان خود را بگیرد.» دوباره مکثی می‌کند؛ چند نفس عمیق می‌کشد؛ «این‌ها خانوادگی افسرده بودند، مادرش حدود سه ماه پیش خودش رو کشت، دقیقا هم همینطوری این کار رو کرد، از نوه ۱۱ سالش خداحافظی کرده بود و گفته بود من دارم میرم اما بچه این رو باور نکرده بود. روز چهلم که شد برادرش خودش رو با همین شربت کشت و حالا هم این...  نمیدونم چرا، اما فکر نمی کنم واقعا بخواد خودش رو بکشه چون رفته بود جایی که ما بتونیم پیداش کنیم.»

از جایش بلند می شود و دوباره می رود کنار همسر دوستش، احوالش را جویا می شود... مرد با گوشی موبایل همسر بیمارش از تخت دور می‌شود و زن که بی‌حال روی تخت افتاده از دوستش خواهش می‌کند که نگذارد همسرش موبایلش را با خودش ببرد. دوستش پریشان احوال مرد را به کناری می‌کشد و بعد از او خواهش می‌کند که تلفن را نگاه نکند، اما انگار کار از کار گذشته و او موضوعی را متوجه شده که باورش از خودکشی همسرش هم برایش سخت‌تر است ...

در این میان مرد دیگری با پسرش که شاید ۱۶، ۱۷ سال بیشتر نداشته باشد از راه می‌رسد. پدر کمی خمیده است و چشمان رنجوری دارد. با عجله به سمت پزشک اورژانس می‌رود و می‌گوید که پسرش به اشتباه چند قرص خورده و ممکن است مسمومیت دارویی پیدا کند. پسرش ساکت است و حتی به سمت تخت‌های بیمارستان هم نرفته، روی صندلی‌های انتظار سالن نشسته و بی‌تفاوت اطراف را نگاه می‌کند. پزشکان اورژانس می‌پرسند چه قرصی خورده و پدرش می گوید که هفت یا هشت استامینوفن خورده و ساعتی هم از آن نگذشته است. یکی از پزشکان اورژانس محلول ذغال فعال را می‌آورد که تقریبا برای تمام بیماران این اورژانس که سر پا هستند و می‌توانند دارو بخورند تجویز می‌شود. می گوید این را بخور، سموم معدت رو جذب می کنه. پدر می گوید پسرم می‌خواسته بخوابد اما خوابش نمی‌برده و فقط چند قرص خورده که سریع‌تر خوابش ببرد. برخلاف بقیه بیماران که حین خوردن این دارو کمی بی قراری می کنند و حالت تهوع می‌گیرند پسر خیلی زود لیوان را سر می‌کشد و با دهان و دستانی که به خاطر رنگ دارو سیاه شده سریع اورژانس را ترک می‌کنند.

در جهت مخالف قدم‌هایشان مردی از راه می رسد، مانند بسیاری از همراهان و بیمارانی که در این اتاق راه می‌روند دمپایی به پا دارد و مشخص است که سریع خود را به اینجا رسانده و حتی کفش‌هایش را هم نپوشیده، همراه بیمار است و روی پایش تتو کرده که «امروز خسته ام... فردا بیا». کیسه دارویی به دست دارد و همراه زن جوانی است که روی یکی از تخت ها خوابیده. زن همچنان آشفته حال است اما حال جسمانی‌اش بهبود پیدا کرده. او هم چند قرص خورده که جان خود را بگیرد اما پیش از آنکه اتفاقی بیفتد همراهش را خبر کرده و با هم به بیمارستان آمدند. انگار قرص‌ها به معده‌اش نرسید تصمیمش برای مرگ عوض شده و خواستار بازگشت به زندگی شده است. مرد برگه ترخیص زن را گرفته و کنارش رفته تا بیمارستان را ترک کنند اما هنوز اورژانس را ترک نکردند که صدای بحث کردنشان به گوش می‌رسد و مرد با صدای که خش‌دارتر از حالت عادی است می‌گوید: «باشه. حالا دارم برات...»

هنوز صدای حرف مرد قطع نشده که از تخت دیگری صدای دختر جوانی شنیده می‌شود که با صدای بلند به مادرش می گوید: «علی مثل داداشمه، تو نمی‌فهمی، اون هیچکیو نداره، من بهش گفتم اگه قراره بمیریم با هم می‌میریم.» سن و سالی ندارد و شاید فقط ۱۷ سالش باشد، شاید هم کمتر. روی تخت نشسته و با تلفنش کار می‌کند و بعد از تزریق سرم و خوردن مایع ذغال حالش بهتر شده است. او هم چند قرص خورده و بعد از آن که همه را به حال خودش خبردار کرده به بیمارستان منتقلش کردند. یکی از همان کیس‌های خودکشی نمایشی است. چشم می چرخاند بین همه آنهایی که با خودکشی نمایشی‌اش به آنجا کشانده و گلایه می‌کند از اینکه یکی از دوستانش آن جا نیامده. چند عکس سلفی هم از خودش می‌گیرد و بعد  صدایش را کلفت می‌کند و به یکی از همراهانش می گوید «حاجی اگه فلانی بود حتما میومد، من الان اعصاب ندارم، رددی ام». چند دقیقه نمی گذرد که چند نوجوان وارد اورژانس می‌شوند. چند دختر و پسرند که مشخص است از دوستانش هستند، صدای پاشنه کفش یکی از دختران در اتاق می پیچد و یکیشان می‌گوید سارا مگه اومدی عروسی؟ دختری که روی تخت خوابیده اما حالا احساس رضایت بیشتری می‌کند و لبخند رضایت بر لبانش ظاهر شده، مثل بسیاری از بیمارانی که بعد از اینکه اینجا حالشان بهتر می شود می‌خندند، انگار حالا می‌شود به زندگی لبخند زد.

این دختر اما تنها نوجوانی نیست که روی یکی از تخت‌های اورژانس بیمارستان خوابیده است. دختر دیگری که فقط ۱۶ سال دارد، روی یکی از تخت های کنار دیوار خوابیده و حال خوشی ندارد. پزشکان می‌گویند که بر اساس تجربه او احتمالا واقعا قصد خودکشی داشته اما مادرش می گوید که نه، اگر می‌خواست خودش را بکشد شب اینکار را می‌کرد که کسی بیدار نباشد و نفهمد. او می‌گوید که نمی‌داند دخترش چه در این دنیا کم دارد اما می‌گوید که با پسری در ارتباط است و هر بار که با هم دعوایشان می‌شود حال دخترش بد می‌شود. او با مادر یکی از دیگر دخترانی که در اورژانس بیمارستان خوابیده است صحبت می‌کند و می‌گوید که خودش هم قبلا تجربه خودکشی داشته، اما فکر می‌کند مشکلات خودش کجا و مشکلات دخترش کجا.

اینجا مادران سفره دلشان را برای هم باز می کنند. با هم صحبت می کنند و از درد و رنج هایشان می گویند، تلفنشان که زنگ می‌زند، خودکشی را انکار می‌کنند. پاسخ عمده همراهان به آنسوی تلفن مشابه هم است، «یک مسمومیت غذایی ساده است» اما کنار هم که می نشینند راحت درباره آن صحبت می‌کنند و درد مشترکشان را فریاد می زنند. آن‌ها می گویند از نگاه مردم می‌ترسند و حتی وقتی یکی از مادران به دیگری می‌گوید که افسردگی می‌تواند ریشه ژنتیکی هم داشته باشد بقیه تعجب می‌کنند و می گویند واقعا یعنی ممکنه این بیماری هم با دارو خوب بشه؟ بعضی از آن ها به دیگری توصیه می‌کنند که فرزندشان را ببرند پیش روانشناس یا روانپزشک اما برخی در این میان می گویند که «پسفردا روش اسم میذارند و میگن دیوونه است».

مادر یکی از دختران که روی تخت خوابیده و حالا به خاطر خوردن چند قرص سردرد شدیدی دارد می‌گوید که دخترش با دوستش که قصد ازدواج دارند دعوایشان شده و قرص خورده است. چند ثانیه از جمله‌هایش نگذشته که همان پسر از راه می‌رسد و کنار تخت دختر می‌رود، دختر حالا نشسته و او را نگاه می‌کند و نمی‌تواند خنده‌اش را کنترل کند. پسر حرفی می‌زند و دختر با خنده جواب می‌دهد که «جون خودمه دوست دارم بمیرم». بعد هم بقیه آدم های ناشناس داخل اتاق را نگاه می‌کند و با خنده می گوید «والا همه رو به حالم خبردار کرد».

ساعت حوالی دو بامداد است که مردی را با پای خودش، کشان کشان می آورند داخل بخش اورژانس؛ همراهانش مثل بسیاری دیگر ترکیبی از لباس‌های خانه و بیرون از خانه را پوشیدند و فقط او را به بیمارستان رساندند. مرد روی تخت می‌خوابد و زمانی که پزشکان از او می‌پرسند چه دارویی مصرف کرده است جوابی نمی‌دهد، چشمانش را بسته و تکان نمی‌خورد. پزشک این‌بار می‌گوید اگر نگی چه دارویی مجبوریم بستریت کنیم، مرد چشمانش را به آرامی باز می‌کند و اسم قرص را می‌گوید، پزشک می پرسد چند تا؟ مرد دوباره جواب نمی‌دهد و پزشک دوباره تکرار می‌کند که اگر ندونیم چند قرص باید بستری بشی، مرد دوباره چشمانش را به آرامی باز می کند و می گوید ۱۰ عدد. پزشک سریع برایش همان مایع ذغال را می‌آورد و برایش سرم می زنند.

بیمار بعدی دختر نوجوانی است که شاید حدود ۱۵ سال داشته باشد، اورژانس او را به همراه مادرش به بیمارستان آورده است. لباس‌های مرتبی پوشیده و کلاه به سرش گذاشته است. مادرش می گوید هشت عدد قرص خورده اما چون قرص‌ها قوی نبودند و دز بالایی نداشتند پزشکان نگرانی چندانی ندارند، با این حال دخترک بی‌قراری و گریه می کند. پزشک برایش همان محلول ذغال را می برد اما دخترک گریه می کند و می گوید بد مزست و نمی‌خورم و حتی بعد از چندین دقیقه اصرار و خوردن یک جرعه از آن شروع می کند به بالا آوردن و مادرش می گوید «هر کی اون قرصارو میخوره الان باید هم این محلول رو بخوره.» تشخیص مادرش و پزشک این است که تمارض می کند و حالش چندان بد نیست. پزشک می‌گوید آن ها را می‌شناسد، مادرش هم چند وقت قبل قرص خورده بوده و شب با آمبولانس به بیمارستان منتقلش کردند. او می‌گوید «اینجا بعضی از بیماران مشتری ثابت هستن، یه جورایی اشتراک دارن.»

آخرین بیمار که وضع وخیم‌تری نسبت به دیگران دارد، حوالی ساعت سه صبح از بیمارستان دیگری به اورژانس منتقل می‌شود، او خانمی باردار است که ۱۵۰ قرص خورده و حالش خوب نیست، یکی از پزشکان می‌گوید اختلالات هورمونی حین بارداری گاهی خانم‌ها رو اذیت می‌کنه، بعضی وقت‌ها بعد از زایمان هم این اتفاق می‌افته و خانم‌های بارداری که خودکشی می‌کنند کم نیستند. حال زن چندان خوب نیست و احتمالا کودکش که فقط ۱۲ هفته‌ای از عمرش می گذرد آسیب دیده است. او ناخواسته قربانی خودکشی شده و در میان جنگ نابرابر مرگ و زندگی، به والدش باخته است...

حالا نزدیک طلوع  آفتاب است، تکاپوی اورژانس بیمارستان کمتر شده و روی چند تخت چند نفری آرام خوابیده‌اند. امشب و تا آن ساعت جانی به دلیل خودکشی در آن بخش از دست نرفت. اما هنوز این سوال جدی وجود دارد که چرا عده‌ای خودکشی را چاره مشکلات خود می‌دانند؟

 

انتهای پیام

 

دیدگاه تان را بنویسید

آخرین اخبار

پربازدیدترین