ترک‌های روی دیوار همسایه
کد خبر: 2774

ترک‌های روی دیوار همسایه

با یک پای قطع شده، در حالی که پنجه پایش از یک تکه پوست آویزان بود، دم در خانه دوستش ظاهر شده بود تا از او کمک بخواهد.

بیان فردا | با یک پای قطع شده، در حالی که پنجه پایش از یک تکه پوست آویزان بود، دم در خانه دوستش ظاهر شده بود تا از او کمک بخواهد. دو خمپاره پشت سر هم در حیاط مسجد جوادالائمه پادادشهر اهواز فرود آمده بود و گروهی از دختران امدادگر مستقر در مسجد را به خاک ‌و خون کشیده بود. گروهی تکه‌تکه شده بودند و‌ گروهی مجروح. وضعیت برخی مجروحان بسیار وخیم بود. او اما، توانسته بود با یک پا خود را چند ده متر آن‌سوتر به در خانه همکلاسی‌اش برساند. خواهر بزرگ‌ترش میان مجروحان افتاده بود. او از ناحیه شکم و زیرشکم جراحتی عمیق برداشته بود. دوست همکلاسی‌اش در را باز کرد. در نگاه اول متوجه پنجه قطع شده پای او نشد. بعد که فهمید سرآسیمه خود را رساند. اهواز، پس از انفجار مهیب زاغه مهمات، لشکر ۹۲ زرهی، خلوت شده بود. شهر تقریبا خالی از سکنه بود. ارتش عراق تا ۱۲ کیلومتری اهواز آمده بود. گفته می‌شد، ارتش عراق هنگام پیشروی با هیچ مقاومتی روبه‌رو نشده بود.

آنها تمام شهرها و آبادی‌های بین راه را تصرف کرده بودند و حالا روبه‌روی کارخانه نورد اوله اهواز، اردو زده بودند. از همان‌جا بود که اهواز را مدام زیر آتش گرفته بود. جاده اهواز به خرمشهر در دست عراقی‌ها بود. گفته می‌شد آنها قصد عبور از عرض کارون را دارند و این می‌توانست خبر بدی برای خوزستانی‌ها باشد. ارتش پس از تصفیه گسترده در نخستین روزهای انقلاب، ضعیف شده بود. بسیاری از امرای ارتش با احکام دادگاه‌های انقلاب، حذف شده بودند. بدنه ارتش نیاز به توجه داشت، اما جنگ مانع شکل‌گیری مجدد آن شده بود. سپاه پاسداران هم، هنوز چندان شکل نگرفته بود. از بدو تاسیس تا به آن روز، چند فرمانده عوض کرده بود. اما از بختیاری خوزستانی‌ها بود که چند تن از فرماندهان سپاه، خوزستانی بودند. محسن رضایی، علی شمخانی و محمد جهان‌آرا. آن روز اما، وضعیت اهواز شکننده بود. چپ و راست، از هر سو گلوله توپ و خمپاره بر سر مردم می‌ریخت.

دختر همکلاسی هنگام دویدن به سوی مسجد، دوستش را که حالا با پنجه پای قطع شده عقب مانده بود را صدا زد: «فرزانه، تو همان‌جا بمان. برایت کمک می‌فرستم.» و بعد فرزانه از حال رفته بود. چشم که باز کرده بود، روی تخت بیمارستان جندی شاپور بود. پایش را از بالای قوزک، قطع کرده بودند. گریسته بود. تازه ۱۷ سالش شده بود. دبیرستان را تمام نکرده بود. جنگ همه مدارس را بسته بود. مثل خیلی جاهای دیگر. وضعیت بهم ریخته بود. رو به همکلاسی‌اش، پروین گفته بود: «فریبا کجاست؟» خواهرش را می‌گفت. پروین هم گفته بود: «اتاق عمل» اندام زنانه فریبا به‌ شدت آسیب دیده بود. جراحت زیاد همراه با خونریزی، عمل او را طولانی کرده بود. آن روزها وضعیت بیمارستان‌ها خوب نبود. بسیاری از پزشکان، شهر را ترک کرده بودند. جراحی‌ها، چندان دقیق نبود. ساده‌ترین تصمیم، قطع دست یا پای جراحت دیده بود. همان اتفاقی که برای فرزانه افتاده بود. آن دو خواهر در اهواز نماندند. به آنها توصیه شده بود تا معالجه را در تهران دنبال کنند. دنبال کردند. پای فرزانه از زیر زانو قطع شد و فریبا هم با چند جراحی دیگر، زندگی تازه از سر گرفت.

همه خانواده شش نفره آنها به دو اتاق کوچک در هتل سینا در مجاورت بنیاد شهید، در خیابان تخت‌جمشید منتقل شده بود. سه خواهر و یک برادر، با پدری که پیش‌تر فرماندار بهبهان بود و حالا اما، بیکار شده بود. مادر هم با آغاز جنگ، تدریس در دبیرستان را رها کرده بود. همان دبیرستانی که دخترانش در آنجا درس می‌خواندند. خانواده پروین سفارش آنها را به من کرده بود. به دیدارشان رفتم. در آنجا بود که متوجه وضعیت بسیار اسفبار زندگی جنگ‌زدگان، در محیط‌های محقرانه شدم. استفاده از برخی امکانات عمومی در محیط‌های بسته، وضعیت زندگی را برای همه خانواده‌ها دشوار می‌کرد. خصوصا این خانواده که دو دختر مجروح هم داشت. غروب بود که وارد راهرو هتل شدم. خانواده‌ای عزادار بود. آن شب برای من تعریف کردند که دختر جوان یکی از همسایه‌ها، خودکشی کرده است. حراست بنیاد شهید او را با یکی از پسران جوان همان هتل در حال حرف زدن دیده بود.

هر دو را بازداشت کرده بود ‌و والدین‌شان را خواسته بود. پدر دختر هم از کوره در رفته بود و دختر را زیر مشت و لگد گرفته بود. دقایقی بعد دختر خودکشی کرده بود. خانواده فریبا و فرزانه خانزاده، داستان‌های دیگری هم گفتند. از خودکشی‌های دیگر. به همین خاطر نام آن هتل، بد در رفته بود. هتلی که فضای غمباری داشت. مدت‌ها، یکی از وظایفم، سر زدن به خانه آنها شده بود. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتند خانه‌ای در خیابان نواب اجاره کنند. این وضعیت آنها را بهتر می‌کرد. خصوصا از آن محیط غمبار که به آنها آسیب می‌زد قرار شد عقب‌ماندگی درسی‌شان را با تدریس خصوصی جبران کنم. حالا فرزانه پای مصنوعی گذاشته بود و روحیه‌اش هم کاملا خوب شده بود. فریبا اما هنوز افسرده بود. با همه این احوال در درس، هر دو عالی بودند. هر دو در امتحانات متفرقه قبول شدند و چندی بعد هم کنکور را پشت‌سر گذاشتند. فریبا در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و فرزانه در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شدند. حالا از آن تاریخ سال‌ها می‌گذرد. در طول همه این سال‌ها، آن دو خواهر به دختران جوان بسیاری کمک کردند. آنها گویا در همان هتل غمبار، با خود عهد کرده بودند بعدها، دست دختران آسیب دیده را بگیرند.

منبع: اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید

آخرین اخبار

پربازدیدترین