ماجرایی جالب از ترس عراقی‌ها در اسارت
کد خبر: 15845

ماجرایی جالب از ترس عراقی‌ها در اسارت

یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند: «دیدم یکی از نیروهایم در حالی که با یک دستش کلوخ و با دست دیگرش شلوارش را نگه داشته، ۲ سرباز عراقی را اسیر کرده و آورده.»

بیان فردا | محمدحسین تاکی یکی از فرماندهان و جانبازان دوران دفاع مقدس، تعریف می‌کند: «زمستان سال ۱۳۶۴ از اروند گذشتیم و فاو را تصرف کردیم. هنوز کاملاً مستقر نشده بودیم که نیروهای پشتیبانی بتوانند توالت صحرایی درست کنند.

بنابر آنچه فارس روایت کرده است؛ صبح روز دوم حضورمان در فاو، یکی از بسیجی‌ها برای قضای حاجت به آن طرف خاکریز رفته بود. بعد از آنکه کارش تمام شد، یک کلوخ برداشت و مشغول تمیز کردن خودش شد.

وقتی سرش را بالا آورد، چشمش به ۲ نفر از نیروهای عراقی افتاد که به سمت او می‌آمدند. بلافاصله همان کلوخ را به سمت یکی از آن‌ها پرتاب کرد.

عراقی‌ها که فکر کرده بودند بسیجی ما نارنجک پرتاب کرده، تفنگ‌هایشان را انداختند و دست‌هایشان را به علامت تسلیم بالا بردند!

همان لحظه من کنار خاکریز خودی رسیدم؛ دیدم ۲ عراقی از جلو و یک رزمنده بسیجی بدون اسلحه، به سمت خاکریز می‌آیند. ظاهراً نیروهای دشمن فکر کرده بودند رزمنده ما آن‌ها را با نارنجک تعقیب می‌کند.

صحنه جالبی بود! رزمنده ما با یک دست کلوخ و با دست دیگر شلوارش را نگه داشته بود. تا چشمش به من افتاد گفت: «آقای تاکی اینا رو چی کارشون کنم؟»

گفتم: «ولشون کن شلوارت رو بکش بالا.»

گفت: «می ترسم فرار کنن.»

در جوابش گفتم: «نترس. اگه می‌خواستن فرار کنن کلوخ رو با نارنجک اشتباه نمی‌گرفتن.»

منبع: کتاب «موقعیت ننه» به قلم رمضانعلی کاووسی

 

دیدگاه تان را بنویسید

آخرین اخبار

پربازدیدترین