چگونه اندیشیدن به اندیشه‌ سیاسی
کد خبر: 789

چگونه اندیشیدن به اندیشه‌ سیاسی

تنها راه برون‌رفت از این شرایط نااندیشایی شاید فهم سیاست به‌مثابه یک خط گریز، یک آفرینش مدام امر نو، یک تکرار تفاوت، یک عرصه‌ آزادی، یک ممکن‌کردن امر ناممکن، یک عرصه‌ برابری، یک نقد مستمر، یک امر زیباشناختی و یک امر درون‌ماندگار باشد.

محمدرضا تاجیک - فعال سیاسی اصلاح طلب

بیان فردا | یادداشت محمدرضا تاجیک در ادامه آمده است:

یک

روزی روزگاری انسان معاصر ایرانی، بدون اینکه بیندیشد، با «اندیشه‌ سیاسی مدرن» آشنا می‌شود. اندیشه‌ سیاسی برای او، اندیشه‌ای از قبل اندیشیده‌‌شده بود. به بیان دیگر، این انسان در ساحت نااندیشیده‌های خود با اندیشه‌ سیاسی آن‌گونه که انسان غربی اندیشیده بود، آشنا می‌شود و از همان لحظه‌ آشنایی، اسیر بت‌های پندار و گفتار آن می‌شود و بالمال، از همان آغاز نمی‌تواند یا نمی‌خواهد چشم‌های خود را بشورد و از منظر دیگر به این ساحت بنگرد، تفسیری دیگر بر تفسیرهای آن بیفزاید، با نتی دیگر دستگاه موسیقایی آن را به صدا درآورد، با مدلول‌های دیگر به استقبال دال‌های آن برود، کلیدی درخور قفل‌های بسته‌ تاریخی خود از آن تقاضا کند، پاسخی متناسب با پرسش‌های بومی خود از آن طلب کند‌ یا حداقل در فاصله‌ای انتقادی از آن بایستد و زشت و زیبای آن، رسایی‌ها و نارسایی‌های آن، شایستگی‌ها و ناشایستگی‌های آن، قوت‌ها و ضعف‌های آن را با هم ببیند و خود را از اسارت کوررنگی‌ها، بی‌رنگی‌ها و تک‌رنگی‌های نهفته در آن برهاند. بدین‌سان، در این ساحت فراخ نااندیشیده، برخی از ما، امر سیاسی را بدل به فروسیستم1 یا روساخت2 کردیم که تابع قوانین ضروری جامعه به شمار می‌آمد و به امر سیاسی به‌مثابه سویه‌ مؤسس جامعه نیندیشیدیم. جامعه را تمامیتی قلمداد کردیم که قسمی منطق زیرساختی و درون‌زاد به آن وحدت بخشیده است و با توجه به خصلت غیرامکانی و غیرحادث‌شونده‌ اعمال نهاد سیاسی، جایگاه رفیعی را فرض کردیم که از آنجا یک حکم مطلق یا فرمان بی‌چون‌و‌چرا بتواند صادر شود. از این‌رو، به طرد مؤکد بستار اجتماعی و به کثرت تقلیل‌ناپدیر فضاهایی که در آنها امر سیاسی برساخته می‌شود، نیندیشیدیم. بعضی دیگرمان، «سیاست» را با «طبیعت» اینهمان کردند و موضوع آن را مانند هر علم دیگری حقایق تجربی پنداشتند و فراسوی روش‌ها و منش‌ها پوزیتیویستی به مطالعه‌ امر سیاسی نیندیشیدند، سیاست را در محدوده و عرصه‌ای که آن را «حوزه‌ سیاست» (پالیتی) نام نهاده بودند، محصور و محدود کردند، به گشودن درها و دریچه‌های آن به‌ روی همگان نیندیشیدند، سیاست را در قامتی کلان (ماکرو) دیدند و در فراهم‌‌کردن مجالی برای شنیدن نغمه‌ دهل میکروپلتیک‌ها تأملی نکردند، سیاست را در جامه‌ای علمی تعریف و تصویر کردند و نتوانستند به رهایی سیاست از چنبره‌ متافیزیک بیندیشند، سیاست را به‌مثابه‌ هنر و فن و علم اربابان قدرت (دولت‌ها) تعریف کردند و به دادن فرصت سیاست‌ورزی به بازیگران خرد اقبالی نکردند، سیاست را به زیور عقل و عقلانیت آراستند و به عرصه‌ سیاست به‌مثابه عرصه‌ای غیرعقلانی و غیرقابل پیش‌بینی (یا به تعبیر دریدا، غیرقابل تصمیم) باوری نداشتند، سیاست را مستعد بازنمایی امر واقع و امر سیاسی فرض کردند و به بحران بازنمایی در این عرصه اعتنایی نکردند، سیاست را علم قدرت و حکومت تعریف کردند و به برساختگی این علم توسط فناوری‌های قدرت نیندیشیدند، امر سیاسی را امری متمرکز و متشخص و متعین فرض کردند و به تسری‌دادن آن به کلیه‌ ساحت‌ها، عرصه‌ها، حوزه‌ها امکانی ندادند، سیاست را ساحت نظر و عمل مردانه پنداشتند و برای پژواک صدا و ندای زنانه در این وادی مسیری نگشودند، سیاست را محصور و محدود در حوزه‌ای خاص پنداشتند و در سیاست باز، موردی و متنوع و متکثر تمرکزی نکردند، به قدرت به‌مثابه‌ مقوله‌ای متمرکز، شفاف، قابل سنجش، و ممزوج با عاملیت و علیت نگریستند و به میکروفیزیک قدرت به‌مثابه‌ موضوع علم سیاست تأکیدی نداشتند، امر سیاسی را امری واقعی پنداشتند و به سیاست به‌مثابه‌ عرصه‌ خیال و تصور و زبان و تفسیر و تأویل و پنداره و انگاره نیندیشیدند، امر سیاسی را در چنبره‌ امر اجتماعی محصور و محدود کردند و به این مهم که همه‌چیز، از‌جمله امر اجتماعی، بار سیاسی دارد، اعتباری قائل نشدند، سیاست را ملفوف در بنیان‌های هستی‌شناختی مدرن آن فرض کردند و به نقد سویه‌های گوهرگرایانه، انسان‌گرایانه و عام‌گرایانه‌ آن همت نگماشتند، سیاست را همچون سن سیمون و اگوست کنت، به‌مثابه‌ فیزیک اجتماعی که هدف آن کشف قوانین تغییرناپذیر ترقی است، پنداشتند و به مقولاتی نظیر معنی، ارزش و محیط ذهنی نیندیشیدند.

دو

به‌این‌ترتیب، آکادمی‌ها و اصحاب آن، حتی با فرایند تحول و تطور اندیشه‌ سیاسی در غرب نیز، همراه نشدند و به ‌نحوی از انحا در مرحله‌ای از تاریخ این اندیشه قفل شدند. به بیان دیگر، از منظر تنگ و تاریک نااندیشیده‌ای که به‌ نام اندیشه‌ سیاسی به عاریت گرفته بودند، حتی نتوانستند صدای نظریه‌پردازانی را بشنوند که منظور علوم سیاسی را نشان‌دادن این می‌دانند که نوعی سنت آکادمیک مطالعه‌ سیاست وجود دارد که صرفا از روش‌های علوم طبیعی تقلید و کپی‌برداری نمی‌کند، سیاست را در زمینه محیط اجتماعی و اقتصادی مورد مطالعه قرار می‌دهند؛ سیاست را در مورد تمام تصمیماتی می‌دانند که زندگی ما را شکل می‌دهند، نه‌فقط تصمیماتی که در یک عرصه‌ محدود که به‌طور سنتی «سیاسی» نامیده می‌شود، اتخاذ می‌گردند، امر سیاسی را زمانی سیاسی فرض می‌کنند که مردان و زنان اراده کنند که آن امر باید مورد بحث و مجادله قرار گیرد و در عرصه‌ عمومی مورد تصمیم‌گیری واقع شود، امر سیاسی را به‌گونه‌ای تعریف می‌کنند که دیگر عرصه‌های زندگی اجتماعی مانند جنسیت، نژاد و طبقه را دربرگیرد، سیاست را به‌عنوان جنبه‌ای از کلیه روابط اجتماعی در نظر می‌گیرند، نه صرفا فعالیت‌هایی که در نهادهای دولت متمرکز شده است، سیاست را به‌عنوان یک فرایند عمومی‌شدن درون جوامع انسانی تعریف می‌کنند، سیاست را یک فعالیت دسته‌جمعی می‌دانند که هرگاه به اتخاذ تصمیماتی چه از جانب دیگر مردمان و چه تنها برای خودمان می‌پردازیم، به شکلی سیاسی عملی می‌نماییم. نظریه‌ سیاسی را در بستر اجتماعی هرج‌ومرج‌آمیزتری انباشته از هویت‌های سیال و گروه‌های اجتماعی متنوع مورد مطالعه قرار می‌دهند، از به‌حاشیه‌رفتن سه سنگ‌بنای سیاست مدرن، یعنی ملت، دولت و باور به دگرگونی فراگیر جهان با ما سخن می‌گویند، سیاست را معطوف به شیوه‌هایی می‌دانند که همه‌ ما بتوانیم با آنها با افزایش تعداد درگیری‌هایی که در کناره‌های زمین بازی صورت می‌گیرد‌... دستگاه‌های بزرگ روایت نهادینه‌شده را از میان برداریم و سیاست را به‌مثابه فعالیت‌های سیاسی پراکنده تعریف می‌کنند. دانشگاه و دانشگاهی‌های ما حتی نتوانستند یا نمی‌توانستند همچون انسان مدرن غربی، به آن‌ چیزی که به ‌نام «اندیشه‌ سیاسی» از او هدیه گرفته بودند، بیندیشند؛ زیرا از یک ‌سو، اندیشه‌ سیاسی غرب، همراه با تمامی دقایق و عناصر سازنده و پردازنده‌ آن، فراورده‌ زیست‌جهان معرفتی متفاوتی بودند که هیچ نشان و نشانه‌ای از زیست‌جهان معرفتی ما نداشت و از سوی دیگر، ما نه رابطه‌ای هم‌زمانی، نه درزمانی، نه همنشینی و نه جانشینی با انسان، جامعه، تاریخ، اندیشه و سیاست غربی داشتیم.

نتیجه‌ این «فقدان»ها، چیزی نبود جز نگاهی شکسته (به تعبیر شایگان) و گفتمانی گیج‌و‌گنگ که در ساحت آن، هم می‌توان دولت مدرن داشت و هم شهروند نداشت، هم می‌توان به توزیع و تفکیک قدرت اندیشید و هم فرهنگ غیردموکراتیک را پاس داشت و از فرهنگ سیاسی دموکراتیک و مدرن فرسنگ‌ها فاصله داشت، هم می‌توان در باب سیاست مدرن قلم‌فرسایی کرد و هم با مفاهیمی نظیر ملت و اقتدار ملی و منافع ملی و قدرت ملی و خیر عمومی سخت بیگانه بود، هم می‌توان دولت مدرن داشت و هم با تعقل نومینالیستی فرسنگ‌ها فاصله داشت، هم می‌توان به مناسبات و روابط سیاسی مدرن اندیشید و هم ضرورتی بر تجربه‌ دوران گذار پیچیده و بطئی‌ای که غربیان برای رسیدن به آن طی کردند ندید، هم می‌توان به سیاستی عقلایی و علمی اندیشید و هم بر انحصاری‌بودن نظام دانایی و نظام صدقی دیرینه خود پای فشرد، هم می‌توان انگاره‌ جامعه‌ مدرن را در سر پروراند و هم در تب‌و‌تاب یک نوع نوستالژی آتشین سوخت، هم می‌توان به قدرت، دولت و سیاستی مدرن اندیشید و هم اساسا هیچ‌گونه تجربه‌ای از سیاست راستین (سیاست راستین از منظر رانسیر، همان فرایند خلق سوژه‌های سیاسی یا روند سوژه‌مندشدن توده‌ها در عرصه‌ سیاست است؛ فرایندی که طی آن مطرودان جامعه قدم پیش می‌گذارند تا خود حرف دل خویش را به زبان آورند، تا خود از جانب خویش سخن بگویند و بدین‌سان ادراک جهانیان را از چند‌و‌چون فضای اجتماعی دگرگون کنند؛ چندان که مطالباتشان در این فضا جایگاهی مشروع و قانونی بیابد) نداشت، هم می‌توان حکومت مدرن داشت و هم در کنار بوروکراسی آن، از «ابهام‌زدایی»، «عقلانی‌کردن»، «حرکت از اسطوره به استدلال منطقی در فهم پدیده‌ها»، «تنظیم‌گرایی»، «خدمت به جامعه به‌جای خدمت به خود» سراغی نگرفت، هم می‌توان سیاستی مدرن داشت و هم در فضای کهن‌سیاست3 (کوشش‌های هواداران «زندگی جماعتی» در راه تعریف نوعی فضای اجتماعی همگن با ساختاری اندام‌وار، نوعی فضای بسته سنتی که هیچ قسم خلأ یا فضای تهی به‌جای نمی‌گذارد که در آن رخداد سیاسی سرنوشت‌سازی امکان وقوع یابد، است)، پیرا‌سیاست4 (کوششی است برای سیاست‌زدایی از سیاست؛ یعنی حذف ابعاد سیاسی آن با هدف تبدیل آن به منطق پلیس)، فرا‌سیاست و ابر‌سیاست5 (زیرکانه‌ترین و ریشه‌ای‌ترین شکل انکار منطق سیاست راستین، یعنی کوشش در راه حذف کامل ابعاد سیاسی کشمکش از طریق به‌افراط‌کشاندن آن) غوطه‌ور ماند و بالاخره، هم می‌توان اندیشه‌ سیاسی مدرن داشت و هم ماقبل تولد «سوژه» زیست.

سه

اکنون و در این شرایط عقیمی، اختگی و سیاست(قدرت)زدگی نظام دانشگاهی، شاید بیش و پیش از هر زمان، رسالت اندیشیدن به اندیشه‌ سیاسی‌ای که نه‌تنها از استعداد ارائه‌ تفسیری از جامعه و تاریخ امروز ما، بلکه امکان از تغییر آن‌ برخوردار باشد، بر دوش دانش‌آموختگان این دانش است. تردیدی ندارم که تلاش‌های رسمی دانشگاهی برای اسلامی-بومی‌کردن این رشته، راه به‌ جایی نمی‌برد، بنابراین تنها راه برون‌رفت از این شرایط نااندیشایی شاید فهم سیاست به‌مثابه یک خط گریز، یک آفرینش مدام امر نو، یک تکرار تفاوت، یک عرصه‌ آزادی، یک ممکن‌کردن امر ناممکن، یک عرصه‌ برابری، یک نقد مستمر، یک امر زیباشناختی و یک امر درون‌ماندگار باشد. به بیان دیگر، شاید باید پرسش چگونه اندیشیدن به اندیشه‌ سیاسی را باید از خود سیاست پرسید.

پی‌نوشت‌ها:

-1subsystem -2superstructure

-3archi-politics -4para-politics

-5ultra-politics

دیدگاه تان را بنویسید

آخرین اخبار

پربازدیدترین