تحلیل روان‌شناختی فیلم «ماشینیست» | اسکلت ترسناک
کد خبر: 9842

تحلیل روان‌شناختی فیلم «ماشینیست» | اسکلت ترسناک

«ماشینیست» یک تجربه آزاردهنده، سرد و غمگین است که به استادی تمام با فیلم‌برداری تیره و تأثیرگذار برای القا کردن وضع روحی «رزنیک» به مخاطب طراحی شده است.

 

بیان فردا | تحلیل روان‌شناختی فیلم «ماشینیست» | اسکلت ترسناک _ مصطفی سلیمانی نویسنده و روان‌شناس 

نام فیلم: ماشینیست (The Machinist)  

کارگردان: برد اندرسون  

بازیگران اصلی: کریستین بیل، جنیفر جیسن لی و جان شاریان. 

در ژانر تریلر روان‌شناختی معمایی و محصول مشترک آمریکا و اسپانیا. 

«ماشینیست» یک تجربه آزاردهنده، سرد و غمگین است که به استادی تمام با فیلم‌برداری تیره و تأثیرگذار برای القا کردن وضع روحی «رزنیک» به مخاطب طراحی شده است. فیلم، داستان یک کارگری ماشینیستی است که در یک کارگاه مونتاژ کار می‌کند و بیماری‌های روانی و بی‌خوابی او منجر به بروز حادثه‌ای شدید در محل کارش می‌شود.  

از ویژگی‌های این فیلم «تعلیق طولانی» است که تماشاگر را تا واپسین سکانس‌ها پایدار نگه می‌دارد. 

نام آشنای «کریستین بیلِ» دوست‌داشتنی در این فیلم به چشم می‌خورد. بازیگری که به خاطر بازی‌های هنرمندانه‌اش باید کلاه از سر برداشت. او نقش «ترِور رِزنیک» را بازی کرده که تقریبا در تمام ساحت‌های زندگی قافیه را باخته و با ظاهر فوق‌العاده تأثیرگذار و رفتار دمدمی‌مزاج خود، اغلب اوقات تنهایی را تجربه می‌کند. 

«کریستین بیل» سلطان تغییر وزن سینماست که درباره وضعیت بدنی‌اش در این فیلم می‌گوید: «شدت لاغری و ضعف بدنی باعث شد که در برخی لحظات، خود را فارغ از بدنم حس کنم. نوعی حالت عارفانه که هرگز در زندگی‌ام تجربه نکرده بودم؛ تبدیل‌شدن به ذهن خالص و فراتررفتن از جسمانیت.»  

همان‌طور که «رزنیک» تلاش می‌کند با آشفتگی ذهنی خود مبارزه کند، در ذهن او توهم‌ها و هذیان‌هایی شکل می‌گیرد و در مخمصه عجیبی گرفتار است. او پاسخ معمای زندگی‌اش را می‌داند، اما سؤال معما را گم کرده است. او تنها برای اینکه عقل خود را از دست ندهد، روی زندگی‌اش کنترل داشته باشد و بتواند از توطئه‌ای که ظاهراً او را تهدید می‌کند سر درآورد، باید به یادداشت‌هایی تکیه کند که روی یخچال خود می‌چسباند. 

«رزنیک» برای گریز از پذیرش واقعیتی که روی داده، دچار «روان‌پریشی» شده است. او پس از تصادفی که منجر به مرگ «نیکلاس» شده، می‌کوشد تا حادثه را به فراموشی بسپارد. فراموشی تحقق می‌پذیرد، اما زندگی‌اش دگرگون می‌شود؛ دچار بی‌خوابی می‌شود و هم‌زمان با کاهش تدریجی وزن و تغییر چهره‌اش، به انسانی منزوی و غیرطبیعی تبدیل می‌شود. 

منشأ مشکل «رزنیک» با نشانه‌هایی که «برد اندرسون» کارگردان فیلم، کاشته است مشخص می‌شود. در قسمتی از داستان می‌بینیم که رزنیک کتاب «ابله» داستایوفسکی را به همراه دارد. در تونل وحشت روی دیوار نوشته شده «جنایت و مکافات»، و «ایوان» یادآور نام یکی از شخصیت‌های مرموز داستان «برادران کارامازوف» است که «رزنیک» مدام با او مواجه می‌شود. 

«ماشینیست» یک هزارتو برای ذهن مخاطب می‌آفریند که هر دری به ده‌ها در دیگر و هر مسیری به چندین مسیر دیگر رهنمون می‌شود. این تریلر روانشناختی هیچ نکته‌ای را از مخاطبش پنهان نکرده و او را در دیوانگی «پارانویایی» شخصیت اصلی غرق می‌سازد. شخصیت اصلی فیلم، همچون یک بیمار اسکیزوفرنیک، همه انسان‌های پیرامون خود را طراح توطئه‌ای علیه خود می‌پندارد و سرانجام در اوج استیصال، «ایوان» را به قتل می‌رساند تا «نیکلاس» را نجات دهد. او دریافته که «ایوان» شمایل عذاب وجدان اوست که نه می‌میرد و نه به فراموشی سپرده می‌شود و همین بخش از وجود اوست که وی را به اعتراف وا می‌دارد.  

از اختلالات روانی‌ای که بازیگر نقش اصلی این فیلم دارد، «آنورکسیا» یا «بی‌اشتهایی عصبی» و «اختلال بی‌خوابی» است ولی اختلال اصلی‌تر، «اختلال هویت گسستی» یا «اختلال تجزیه‌ای» است که در آن انتقال از یک شخصیت به شخصیت دیگر به‌طور ناگهانی صورت می‌گیرد و شخص خودش را در چند شخصیت متفاوت که ربطی هم به هم ندارند تجربه می‌کند. تمامی اختلال‌ها، مشکلات کاملا حقیقی و مربوط به دنیای واقعی است، که همه انسان‌ها از آن رنج می‌برند، لذا این فیلم را فیلمی فانتزی یا تخیلی نباید خواند. 

«ترِور» نمی‌داند چرا نمی‌تواند بخوابد، اما چون مدام آدم‌های مرموز سر راهش قرار می‌گیرند، احتمال می‌دهد اتفاقی در گذشته‌اش افتاده که خود از آن بی‌خبر است. حال او باید در دنیای تاریک اطرافش دنبال سرنخ‌هایی باشد تا به نقطه آغازین معما پی ببرد. فیلم همچون یک کابوس شبانه به اتمام می رسد و از برخی جهات یادآور «فایت کلاب»، «ممنتو» و «بی‌خوابی» است. با این‌که پایان این فیلم قابل حدس و پیش‌بینی است، چیزی از ارزش‌های سینمایی‌اش کم نمی‌کند. 

و در آخر کارگردان با کاشتنِ نشانه‌هایی در جای‌جای فیلم، سعی در معنابخشی فیلم دارد. به عنوان مثال می‌بینیم که «رزنیک» بارها با وسواسی غیرطبیعی دست‌هایش را می‌شوید و خیلی از اوقات به جای صابون، از مواد پاک‌کننده‌ استفاده می‌کند. تکرار این عمل در فیلم، تماشاگر را متوجه وجود مشکلی در روح او می‌کند.

گویا او می‌خواهد دست‌هایش را از آلودگی و خون پاک کند، اما این آلودگی ریشه در درون او دارد و یا این نکته که هر بار که به ساعت نگاه می‌کند، ساعت 1:30 را نشان می‌دهد و تکرار این نما، توجه تماشاگر را به زمانی خاص(زمان وقوع تصادف) معطوف می‌سازد.


 

دیدگاه تان را بنویسید

پربازدیدترین