کد خبر: 16438
تاریخ بیانی؛ برگ نخست

دیباچه؛ چه باید نوشت؟ و آنکه آدمی بسان قلم است

پیشتر گویم که اگر هربار مرا حالی یافتی، خرده مگیر که زمانه به یک حال نیست... و یاد آر که نوشتم؛ آدمی هرچه می‌بیند و خیال می‌کند خودش است و بیرون از خودش نیست! تاریخ را نیز چنین می‌دان و می‌خوان که "بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست".

بیان فردا | تاریخ بیانی | محمد نوروزی* | به اسم اویی که جز او را "وجود"ی نیست. که سزاوارترین است به آغاز کردن به نامش و بهترین آغاز همانست که او بدان آغاز کرد؛ بسم الله الرحمن الرحیم.

"بسم الله الرحمن الرحیم است / که عارف در مقام کن مقیم است".

و حمد و سپاس او را که ما را به بزرگترین نعمت؛ نعمت ادراک وجود، متنعم نمود. چه آنکه "انکار وجود" هم طفیلیِ "وجود" است. حمد و سپاسی از سر عجز، خجلت زده، جاثیه، به زانو افتاده، مشتاق و مهجور، مبهوت و مات، پشت دروازه ذات.

بنده همان به که ز تقصیر خویش/عذر به درگاه خدای آورد

و سپاس برای آنکه مهلتم داد به نوشتنِ آنچه بارها قصد کردم و نشد.

باری! امروز (هشت و سیزده دقیقه ی بعد از غروب ۱۴ بهمن ماه ۱۴۰۲ شمسی، مقارن ۲۲ ماه رجب ۱۴۴۵ه.ق و سوم فوریه ی ۲۰۲۴م در حوالی خیابان انقلاب پایتخت)دست تقدیر بر آن رفت که بنویسم... امید، ادامه یابد، اگر خیری در آن باشد!

نامش به مناسبت محل نشر آن"تاریخ بیانی" است.

و به نسبت علاقه شخصی کاتب(اگر ناشر را تلخ و تُرش نیاید)؛ "تاریخ شمسی یا عقاید شمسیه".

"آنچه" خواهم نوشت؛ خود، معرف و گواه خواهد بود که چیست.

و "آنکه" می نویسد خود، جز تو نیست. به گواه این سخن کاملِ عارفی کامل که؛ "آدمی هرچه می بیند و خیال می کند، خودش است و بیرون از خودش نیست".

پس آنچه میخوانی در تو و از توست!

مرا بیرون از خود مپندار، که تو بیرون از من نیستی. چه آنچه می‌نویسم بیرون از من نیست. چه آنچه می‌خوانی بیرون از تو نیست.

به سی و دو نشان و گاه چهار کم، همه جا ردی ست از من، از خودت.

از من، از خودت، مگریز. گوش دار، مرا می شنوی، در تواَم، پشت زندان تاریک نفَس هایت.

(به ساعت پنج و چهار دقیقه ی بامداد ۱۵ بهمن ماه سال ۱۴۰۲ ه.ش. همان)

اوهوم... پیشتر گویم که اگر هربار مرا حالی یافتی، خرده مگیر که زمانه به یک حال نیست... و یاد آر که نوشتم؛ آدمی هرچه می‌بیند و خیال می‌کند خودش است و بیرون از خودش نیست! تاریخ را نیز چنین می‌دان و می‌خوان که "بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست".

باری! روزگارِ سرعت است و اکنون که به نوشتنم، هزار و یک اتفاق در افتادن است و اگر به این کندی نویسم از وقایع عقب مانیم.

و این حقیر اسیر دنیا را ...

باری! مرا ترس از آن است که فرمود: «پس وای بر آنانی که از پیش خود چیزی نوشته و به خدای نسبت دهند تا به بهای اندک بفروشند، پس وای بر آنها از آن نوشته‌ها و آنچه از آن به دست آرند».

و این ترس بر آنم می دارد که مبادا کمفروشی و گرانفروشی نکرده باشم، که شعیب نبی گفت «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین» (همانا آنچه خدای برای شما باقی گذارده بهتر است اگر ایمان دارید).

برای همین کوله ی کلماتم را میگردم و بسیار زیر و رو میکنم تا چیزی درخور تو یابم... «که نه هر صاحب قلمی خردمند است و نه هر دارنده ی گوشی شنواست و نه هر دارنده ی چشمی٬ بینا (حضرت علی(ع))».

میخواستم بگویم این حقیر از آنچه شنیده و فهمیده ام؛ باور این است که؛ عمر، دفتر است و آدمی بسان قلم. آنچه اندیشد و کُنَد و گوید و شِنَوَد و نویسد و خواند، نوشته ی اوست.

و من مدام با خود می اندیشم که چه نوشته ام؟ چه می نویسم؟ چه باید نوشت؟

*نویسنده و روزنامه‌نگار

دیدگاه تان را بنویسید

آخرین اخبار

پربازدیدترین